برای تو می‌نویسم، تو که نوشته هایم را دوست داری

۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است

سید

دبستان که بودم یادم میاد عید غدیر که میشد میومدن سر صف به همه بچه هایی که سید بودن جایزه میدادن و من همیشه میگفتم کاشکی من هم سید بودم. کما اینکه خیلی از دوستام بهم میگفتن که تو بهت میخوره سید باشی ها! ولی خب نبودم!
در طول زندگانی بیست و اندی سال که من داشتم با آدم های متفاوتی آشنا شدم و دوست شدم. میتونم به جرأت بگم بین همشون سید ها یه چیز دیگه بودن (و هستن البته). سید ها خیلی دل های پاکی دارن، خیلی خوش قلبن، مهربونن،  چهره های خیلی معصومی دارن یه جورایی انگار اون معصومیت کودکی رو تا آخر دارن، آدم دلش میخواد نگاهشون کنه، باهاشون حرف بزنه، کما اینکه فک کنم یه حدیث داریم که میگه نگاه کردن به سید ها عبادت محسوب میشه! قشنگ آدم حس میکنه که از اینا از نسل حضرت فاطمه (س) هستن. خیلی هم تابلو هستن یعنی با چند کلمه حرف زدن با آدما به احتمال خیلی خوبی میشه فهمید سید هستن یا نه! داستان زندگیشون هم خیلی جالبه! اینکه این معنویتی که تو زندگیشون هست چه قدر زندگی رو زیبا میکنه و وجود خدا تو زندگیشون کاملا حس میشه! خوش بحالشون...

پ.ن: من زیبایی رو تو این چیزا میبینم نه ظاهر...
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محسن

نسبت دوست به هر بی سروپا نتوان کرد

دست در حلقهٔ آن زلف دوتا نتوان کرد
تکیه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد
آن‌چه سعی است من اندر طلبت بنمایم
این قدر هست که تغییر قضا نتوان کرد
دامن دوست به صد خون دل افتاد به دست
به فسوسی که کند خصم، رها نتوان کرد
عارضش را به مثل ماه فلک نتوان گفت
نسبت دوست به هر بی‌سروپا نتوان کرد
سروبالای من آن گه که درآید به سماع
چه محل جامهٔ جان را که قبا نتوان کرد
نظر پاک تواند رخ جانان دیدن
که در آیینه نظر جز به صفا نتوان کرد
مشکل عشق نه در حوصله دانش ماست
حل این نکته بدین فکر خطا نتوان کرد
غیرتم کشت که محبوب جهانی لیکن
روز و شب عربده با خلق خدا نتوان کرد
من چه گویم که تو را نازکی طبع لطیف
تا به حدیست که آهسته دعا نتوان کرد
بجز ابروی تو، محراب دل حافظ نیست
طاعت غیر تو در مذهب ما نتوان کرد

پ.ن: چه زود داره میگذره همه چی! چقدر بی سروصدا! همه اتفاقاتی که جلوی چشمای آدم میفته و میگذره و کاری نمیشه کرد جز نگاه کردن ...
پ.ن2: واقعا برای بچه هایی که میذارن میرن از این کشور جایی برای کار کردن نیست؟! کی پس بمونه درست کنه اینجا رو؟!
پ.ن3: جالبه برام! چقدر تو ایران میشه راحت جو راه انداخت و صحبت های روزمره مردم رو نسبت به موضوع خاصی جهت دهی کرد! مثلا یهو بحث همه میشه منو تو استیج!! یا یهو میشه سگ آزاری یا ... نمیگم چیز بدی هست! فقط اینکه به نظرم میشه خیلی از این موضوع استفاده های خوبی کرد.
پ.ن4: من حرف خاصی نزدم! فقط بهش گفتم چجوری خودم مشکلاتم رو مدیریت میکنم. خوشحالم که به دردش خورد.
پ.ن5: ما به هرکی فکر کردیم فرداش دیدیمش!
پ.ن6: تلگرامم رو باز کردم. توش اسمم رو سرچ کردم. تمام پیام هایی که برام فرستاده بودن و توش اسم من رو نوشته بودن آورد. خیلی جالب بود برام خوندن این پیام ها در کنار هم!
پ.ن7: دیدن غم و ناراحتی یه مادر خیلی سخته. من که تاب نمیارم. حالا چه برسه که این مادر، مادر همه ماها باشه...
پ.ن8: ایندفعه چهرت خیلی نورانی شده بود! خوب باشی در پناه حق...
پ.ن9: چقدر این شعر قشنگه! نه؟
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن