برای تو می‌نویسم، تو که نوشته هایم را دوست داری

۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

آدم جدید

یه موقع هایی به این فکر میکنم که چقدر حوصله یه آدم جدید تو زندگیم رو ندارم! واقعا دچار تناقض شدم با خودم frown از یه طرف دلم میخواد از این تنهایی در بیام، از طرف دیگه واقعا حوصله اینکه با یه آدم جدید بخوام آشنا شم و همه چی رو از اول شروع کنم ندارم. کاشکی میشد یکی بیاد که با یه نگاه تو چشماش بشه همه چی رو خوند! دیدی بعضی آدما رو یه مدت کوتاهی باهاشون حرف میزنی حس میکنی چقدر میشناسیشِ. چقدر میفهمیش. چقدر دغدغه های مشترک دارین. چه جوری یه همچین شخصی رو پیدا کنم؟! محبوب من خودت با زبون خوش پاشو بیا تو زندگیم :پی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن

غربت نوشته

خب!
کارام رو کردم تقریبا نیم ساعت از وقت معمول که باید شرکت باشیم مونده و چون حوصله باز کردن تسک جدید نداشتم اومدم یه سر به وبلاگم بزنم. مطابق معمول چند ماه پیش پشت سر هم هی پست های جدید گذاشتم و بعدش دوباره ولش کردم تا امروز بعد تقریبا ۷ ماه گفتم بیام بنویسم.

 

خب!

خیلی چیزا عوض شده الان. توی پست بعد از سه سال نوشت! نوشته بودم که منتظرم ویزای آلمانم بیاد که خب اومد و الان من آلمان هستم. همچنین نوشته بودم رفتنی که دیگه برگشتی نخواهد داشت به این زودی ها... نه اینکه بخوام آینده رو پیش‌بینی کرده باشم ها! نه! فقط اینکه قانونا نمیتونم برگردم ایران دیگه! چون من سربازی داشتم و با گذاشتن وثیقه مجوز خروج از کشور به صورت تفریحی رو گرفتم و خب اگه برگردم هم ممنوع الخروج میشم هم شنیدم ممکنه همون موقع ورود دستگیر کنن و بفرستن دادگاه برای مشخص شدن تکلیفت. خروج از مرز هم خیلی دلهره آور بود چون من مجوز خروجم رو برای ترکیه گرفته بودم اما ویزای آلمان هم داخل پاسپورتم خورده بود. پلیس که دید ویزای آلمان رو گفت که داری میری ترکیه؟ گفتم آره! پاسپورتم رو داد بهم و اومدم. چون به لحاظ قانونی کاری نمیتونست انجام بده.

 

خب!
من با ویزای جاب سیکر یا همون جست‌وجوی کار اومدم. با اینکه شهر انتخابیم برلین بود ولی وقتی با دوستانم داخل آلمان صبحت کردم گفتن چون کار نداری پیدا کردن خونه خیلی دشواره چون معمولا صاحب خونه ها قرارداد کاری و اینا رو میبینن که خیالشون راحت باشه که میتونی از عهده پرداخت اجاره بر بیایی. برای همین تصمیم گرفتم بیام مونیخ پیش یکی از هم‌ آزمایشگاهی‌های ارشد که کرد هست و میدونین که دیگه کردها خدای معرفتن. بعد اینکه یه هفته پیش یکی از دوستانم در استانبول بودم پرواز ترکیش داشتم از فرودگاه صبیحا تا مونیخ به تاریخ ۵ فوریه ۲۰۲۰. راستشو بگم خیلی حس خوبی داشتم وقتی داخل هواپیما گفتن کمربندها رو ببندین که آماده فرود می‌شیم. از پنجره پایین رو نگاه می‌کردم و با خودم می‌گفتم هولی شت بالاخره رسیدم! چون واقعا ماجرای گرفتن این ویزا فرسایشی بود و اینکه همونطور که گفتم من یه مقدار ریسک خروج از کشور و اینا هم داشتم... خلاصه رسیدم فروگاه و زنگ زدم دوستم آدرس رو گرفتم ازش تاکسی های فرودگاه رو سوار شدم رفتم تا در خونش و ۶۲ یورو پول تاکسی دادم. 

خب!
دوست من با دوست دخترش زندگی میکردن و خونه دوست دخترش خالی بود برای همین من رفتم اونجا برای ماه اول و گشتم دنبال کار. اولین جایی که رفتم برای مصاحبه بهم پیش‌نهاد کاری دادن و من هم بعد چند روز قبول کردم و بعدش افتادم دنبال داستانای دریافت مجوز کار و این حرفا. بعد چند هفته مجوز کارم هم صادر شد و من اومدم سر کار. یه مک بوک پروی نو همون اول بهم دادن و کارم رو شروع کردم که بعد ۳ روز به خاطر کرونا گفتن دیگه باید دور کاری کنیم. شانسی که آوردم این بود که اداره مهاجرت تنها چند روز بعد اینکه من مجوز کارم رو گرفتم بسته شد وگرنه بیچاره میشدم تقریبا!

خب!
کارم خیلی آسونه حقیقتا. یعنی کاری که من توی تهران انجام میدادم اگه ۱۰۰ بود اینجا ۲۰ هم به زور میرسه به لحاظ سختی. ولی خب اینا که ظرفیت من رو نمیدونن. (:شیطون) برای همین کار رو یه ربعه انجام میدم ولی آخر روز تحویل میدم. اینا هم خوشحالن و راضی :)) آسون بودن کار فعلا برام مزیته چون فشار از اینجا نمیخورم. ولی خب تنها زندگی کردن تو شهری که به نظرم سطح انگلیسی متوسط مردم از متوسط مردم تهران هم کمتره! واقعا سخته. کلا تنها زندگی کردن که سخته. حالا زبان آلمانی یاد گرفتن هم بهش اضافه شده. به علاوه اینکه درسته انگلیسی بلدم ولی خب حرف زدن و روون شدن توش زمانبره...

خب!

سرتون رو درد نیارم خلاصه اینکه حال همه ما خوب است اما تو باور نکن.

 

پ.ن: نیم ساعت هم از ساعت کاری گذشته و مدیرم اومد ازم خدافظی کرد و رفت و احتمالا تو دلش زمزمه میکرد ماشالله چه نیروی پرکاری دارم :)))

پ.ن۱: حس اینکه وقتی میری میدونی نمیتونی دیگه برگردی خیلی تلخ و گزنده بود...

پ.ن۲: خیلی بده وقتی برمیگردی خونه سوت و کور و خاموش و سرده...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن