امشب که تصمیم گرفتم بیام دوباره بنویسم کمتر از یه ماه مونده که ۲۷ سالم تموم بشه و ۲۸ سالگی رو شروع کنم و وقتی به عدد ۲۸ فکر می‌کنم کرک و پرم میریزه!! حس میکنم ما دهه هفتادیا خیلی زود بزرگ شدیم! چند روز پیش تو تاکسی نشسته بودم حوصله ام سر رفته بود (از شبکه‌های اجتماعی اومدم بیرون که جلوتر دلیلش رو می‌گم) برای همین رفتم تو گوگل سرچ کردم "talk with strangers" رفتم داخل یه سایتی شدم یه پسر هندی ۱۶ ساله اومد گفت دختری؟ گفتم نه پسرم گفت چی کار کنم من دنبال دوست دختر می‌گردم منم چند تا راهکار بهش دادم بعد پرسید تو چند سالته؟ گفتم من ۲۷ سالمه گفت "Wow you are a big man" و در ادامه گفت حتمن تا الان با دخترهای زیادی بودی! دیگه با همون عبارت اولی که گفت که تو یه مرد بزرگ هستی هنگ کردم ! بعد به خودم اومدم دیدم خب راست می‌گه منم زمانی که ۱۶ سالم بود فکر می‌کردم دیگه ۲۷ سالگی خیلی سن زیادیه...

 

امشب که دارم این مطلب رو می‌نویسم خیلی چیزا عوض شده! تو سه سال گذشته من تجارب مختلفی کسب کردم. ارشدم رو تموم کردم. با دختری آشنا شدم. با خودش و خونوادش رفت و آمد کردم. روزای خوب و بد زیادی داشتیم. قصد ازدواج داشتیم. در آخر هم سر مهریه به توافق نرسیدیم و جدا شدیم. (من اصلا به مهریه حتی ۱ سکه هم اعتقاد ندارم و بعدا شاید راجع بهش نوشتم). نکته جالب راجع به این دختر این بود که روز تولدش دقیقا با روز تولد عشق اولم یکی بود!

 

امشب من از همه شبکه‌های اجتماعی چند وقتیست که خارج شدم. بعد از گوش کردن به یکی از پادکست‌های بی‌پلاس در رابطه با «کار عمیق» که یکی از بچه‌های دانشگاه توصیه کرده بود گوش بدیم تصمیم گرفتم به توصیه‌هاش عمل کنم و برای ۳۰ روز از شبکه‌های اجتماعی خارج بشم. دقیقا این شبکه‌ها با نوتیفیکیشن‌ها و خواه ناخواه چک کردن‌ها در طول روز باعث می‌شد که وقت زیادی از من گرفته بشه و ذهنم به کار سطحی و غیر عمیق عادت کرده بود.

 

این روزها منتظرم ویزای آلمانم اوکی بشه که برم. رفتنی که برگشتی نخواهد داشت به این زودی ها...

 

امشب اول آبانه و طبیعتا هر کسی ماه تولد خودشو خیلی دوست داره.

 

پ.ن: من هنوز با ۲۸ سال سن جدول حل کردن با مادرم رو خیلی دوست دارم!