برای تو می‌نویسم، تو که نوشته هایم را دوست داری

آدم جدید

یه موقع هایی به این فکر میکنم که چقدر حوصله یه آدم جدید تو زندگیم رو ندارم! واقعا دچار تناقض شدم با خودم frown از یه طرف دلم میخواد از این تنهایی در بیام، از طرف دیگه واقعا حوصله اینکه با یه آدم جدید بخوام آشنا شم و همه چی رو از اول شروع کنم ندارم. کاشکی میشد یکی بیاد که با یه نگاه تو چشماش بشه همه چی رو خوند! دیدی بعضی آدما رو یه مدت کوتاهی باهاشون حرف میزنی حس میکنی چقدر میشناسیشِ. چقدر میفهمیش. چقدر دغدغه های مشترک دارین. چه جوری یه همچین شخصی رو پیدا کنم؟! محبوب من خودت با زبون خوش پاشو بیا تو زندگیم :پی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن

غربت نوشته

خب!
کارام رو کردم تقریبا نیم ساعت از وقت معمول که باید شرکت باشیم مونده و چون حوصله باز کردن تسک جدید نداشتم اومدم یه سر به وبلاگم بزنم. مطابق معمول چند ماه پیش پشت سر هم هی پست های جدید گذاشتم و بعدش دوباره ولش کردم تا امروز بعد تقریبا ۷ ماه گفتم بیام بنویسم.

 

خب!

خیلی چیزا عوض شده الان. توی پست بعد از سه سال نوشت! نوشته بودم که منتظرم ویزای آلمانم بیاد که خب اومد و الان من آلمان هستم. همچنین نوشته بودم رفتنی که دیگه برگشتی نخواهد داشت به این زودی ها... نه اینکه بخوام آینده رو پیش‌بینی کرده باشم ها! نه! فقط اینکه قانونا نمیتونم برگردم ایران دیگه! چون من سربازی داشتم و با گذاشتن وثیقه مجوز خروج از کشور به صورت تفریحی رو گرفتم و خب اگه برگردم هم ممنوع الخروج میشم هم شنیدم ممکنه همون موقع ورود دستگیر کنن و بفرستن دادگاه برای مشخص شدن تکلیفت. خروج از مرز هم خیلی دلهره آور بود چون من مجوز خروجم رو برای ترکیه گرفته بودم اما ویزای آلمان هم داخل پاسپورتم خورده بود. پلیس که دید ویزای آلمان رو گفت که داری میری ترکیه؟ گفتم آره! پاسپورتم رو داد بهم و اومدم. چون به لحاظ قانونی کاری نمیتونست انجام بده.

 

خب!
من با ویزای جاب سیکر یا همون جست‌وجوی کار اومدم. با اینکه شهر انتخابیم برلین بود ولی وقتی با دوستانم داخل آلمان صبحت کردم گفتن چون کار نداری پیدا کردن خونه خیلی دشواره چون معمولا صاحب خونه ها قرارداد کاری و اینا رو میبینن که خیالشون راحت باشه که میتونی از عهده پرداخت اجاره بر بیایی. برای همین تصمیم گرفتم بیام مونیخ پیش یکی از هم‌ آزمایشگاهی‌های ارشد که کرد هست و میدونین که دیگه کردها خدای معرفتن. بعد اینکه یه هفته پیش یکی از دوستانم در استانبول بودم پرواز ترکیش داشتم از فرودگاه صبیحا تا مونیخ به تاریخ ۵ فوریه ۲۰۲۰. راستشو بگم خیلی حس خوبی داشتم وقتی داخل هواپیما گفتن کمربندها رو ببندین که آماده فرود می‌شیم. از پنجره پایین رو نگاه می‌کردم و با خودم می‌گفتم هولی شت بالاخره رسیدم! چون واقعا ماجرای گرفتن این ویزا فرسایشی بود و اینکه همونطور که گفتم من یه مقدار ریسک خروج از کشور و اینا هم داشتم... خلاصه رسیدم فروگاه و زنگ زدم دوستم آدرس رو گرفتم ازش تاکسی های فرودگاه رو سوار شدم رفتم تا در خونش و ۶۲ یورو پول تاکسی دادم. 

خب!
دوست من با دوست دخترش زندگی میکردن و خونه دوست دخترش خالی بود برای همین من رفتم اونجا برای ماه اول و گشتم دنبال کار. اولین جایی که رفتم برای مصاحبه بهم پیش‌نهاد کاری دادن و من هم بعد چند روز قبول کردم و بعدش افتادم دنبال داستانای دریافت مجوز کار و این حرفا. بعد چند هفته مجوز کارم هم صادر شد و من اومدم سر کار. یه مک بوک پروی نو همون اول بهم دادن و کارم رو شروع کردم که بعد ۳ روز به خاطر کرونا گفتن دیگه باید دور کاری کنیم. شانسی که آوردم این بود که اداره مهاجرت تنها چند روز بعد اینکه من مجوز کارم رو گرفتم بسته شد وگرنه بیچاره میشدم تقریبا!

خب!
کارم خیلی آسونه حقیقتا. یعنی کاری که من توی تهران انجام میدادم اگه ۱۰۰ بود اینجا ۲۰ هم به زور میرسه به لحاظ سختی. ولی خب اینا که ظرفیت من رو نمیدونن. (:شیطون) برای همین کار رو یه ربعه انجام میدم ولی آخر روز تحویل میدم. اینا هم خوشحالن و راضی :)) آسون بودن کار فعلا برام مزیته چون فشار از اینجا نمیخورم. ولی خب تنها زندگی کردن تو شهری که به نظرم سطح انگلیسی متوسط مردم از متوسط مردم تهران هم کمتره! واقعا سخته. کلا تنها زندگی کردن که سخته. حالا زبان آلمانی یاد گرفتن هم بهش اضافه شده. به علاوه اینکه درسته انگلیسی بلدم ولی خب حرف زدن و روون شدن توش زمانبره...

خب!

سرتون رو درد نیارم خلاصه اینکه حال همه ما خوب است اما تو باور نکن.

 

پ.ن: نیم ساعت هم از ساعت کاری گذشته و مدیرم اومد ازم خدافظی کرد و رفت و احتمالا تو دلش زمزمه میکرد ماشالله چه نیروی پرکاری دارم :)))

پ.ن۱: حس اینکه وقتی میری میدونی نمیتونی دیگه برگردی خیلی تلخ و گزنده بود...

پ.ن۲: خیلی بده وقتی برمیگردی خونه سوت و کور و خاموش و سرده...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن

از تهران تا کالیفرنیا

بعد مدت‌ها به لینکدین سر زدم یه پستی توجه‌ام رو جلب کرد به خودش. مطلبش رو میذارم اینجا.

 

مونا جراحی متولد ژانویه ۱۹۷۹ است که در سن ۲۱ سالگی موفق به کسب مهندسی الکترونیک از دانشگاه صنعتی شریف شد و فوق‌لیسانس خود را از دانشگاه استنفورد در سال ۲۰۰۳ و مدرک دکتری خود را نیز در سال ۲۰۰۷ از همین دانشگاه گرفت.[۲][۳] وی همچنین مقطع پسادکتری خود را در دانشگاه کالیفرنیا برکلی گذرانده‌است. ایشان در حال حاضر استاد دانشگاه ایالتی کالیفرنیا UCLA هستند.

مونا جراحی در مراسمی که در کاخ سفید برگزار شد، نشان «استعداد برتر حرفه‌ای جوان سال» را از رئیس‌جمهوری آمریکا باراک اوباما به خاطر تحقیقات و پروژه‌های خلاقانه وی در گسترش دانش پلاسمونیک در ساخت وسایل نانوالکترونیک و نانوفتونیک و صنعتی کردن فناوری «تراهرتز» دریافت کرد.

فناوری «تِراهِرتز» در صنایع پزشکی، دارویی و ماشین آلات کاربرد دارد.

جراحی تنها ایرانی‌تبار حاضر در بین ۱۰۲ استعداد برتر سال بود که مفتخر به گرفتن این نشان شد. جایزه ریاست جمهوری برای استعدادهای برتر حرفه‌ای مهندسان و پژوهشگران در سال ۱۹۹۶ به دستور کلینتون و با همکاری شورای ملی علوم و فناوری آمریکا بنیانگذاری شد.[۴]

جراحی روز دوشنبه ۱۴ آوریل ۲۰۱۴ از طرف کاخ سفید بالاترین نشان تحقیقاتی دانشمندان و مهندسین جوان را به خود اختصاص داد.[۵]

جراحی تاکنون جایزه‌های متعددی را برده‌است که می‌توان به جایزه پیشگامان مهندسی از آکادمی ملی بنیاد مهندسی Grainger، جایزه پیشرفت شغلی زودهنگام از بنیاد ملی علوم، جایزه محققین جوان از دفتر تحقیقات نظامی آژانس پروژه‌های دفاعی پیشرفته مرکز تحقیقات نظامی اشاره نمود.

 

داشتم به این فکر می‌کردم که چقدر دختر خفنی بوده. تو ۲۸ سالگی دکتراش رو از دانشگاه استنفورد گرفته. بعد من دنبال اینم که تو همین سن بشینم کل فیلم‌های هری پاتر رو برای بار صدم ببینم :))) 

بعضی وقتا واقعا دچار تضاد میشم که هدف آدم از زندگی چی هست. یعنی به چی برسه خوشحال میشه. اینکه آدم سخت تلاش کنه و کل زندگیش رو پای کار و تلاش بذاره تا به یه دستاورد خفنی برسه آدم رو ارضا می‌کنه؟ موقعی که پیر شد با خودش نمیگه من که همش کار کردم و اصن نفهمیدم معنی زندگی یعنی چی! اصن فرصت نکردم با خونوادم وقت بگذرونم و حس قشنگ زندگی رو بچشم. یا اون آدم‌هایی که خوش گذرونی کردن بعد اینکه پیر شدن با خودشون نمیگن که چقدر وقت تلف کردیم که می‌تونستیم کلی کار خفن بکنیم که نکردیم.

من خودم اینجوری ام که مثلا پروفسور جراحی دمش گرم چه آدم خفنی بوده و بهش غبطه می‌خورم. خب اینکه آدم خفنی بشم یا کار خفنی بکنم در سطح جهان چیزیه که هر کسی تو ذهنش شاید پرورشش بده. ولی واقعا هدف چی میتونه باشه؟!

واقعا نمیدونم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن

مهریه

واقعا به نظر من چیزی مسخره تر از مهریه وجود نداره! اونم این مهریه های امروزی که حداقلشون ۱۰۰ تا سکه هست. به هرجای قرآن و احادیث که رجوع میکنی میبینی مهریه نقدیه و موقع عقد باید پرداخت بشه و این مسخره بازی های امروزی هیچ منبع معتبری نداره! میگن مهریه «نشان دهنده‌ی صداقت مرد به زن» است. واقعا من هیچ‌وقت حاضر نیستم صداقتم رو به کسی با پول دادن بهش نشون بدم! حس می‌کنم در صدر اسلام که مهریه رو ایجاد کردن اینجوری بوده که دخترهاشون هیچ حرمتی نداشتن و مثل کالا بین مردها جابه‌جا می‌شدن و پیامبر هم برای اینکه به حقوق زن‌ها ارزش ببخشه مهریه رو مطرح کرده. ولی واقعا تو جامعه امروزی این سنت معنی داره؟!

یه متنی رو از حسن آقامیری میارم که واقعا به نظر من پشت همه حرفاش فکر و منطق هست:

 «ازدواج در اسلام چیزی جز صداقت و رفاقت درازمدت مشروع میان زن و شوهر نیست و مهریه در واقع هدیه و صداق شوهر در برابر زن است که نقدی در نظر گرفته می­شود و مرد باید به محض عقد توانایی پرداخت آن را داشته باشد همچنانکه در صدر اسلام به هنگام عقد مهریه زن ادا می شد.
حجه الاسلام و المسلمین سید حاج حسن آقامیری با انتقاد از شیوه­های نادرست تعیین مهریه به عنوان "کلاس" و پشتوانه "زن" در جامعه کنونی گفت: زن در ازدواج خود از شوهرش می­خواهد که صداقت داشته باشد اما در مورد همین مهریه اش بزرگترین دروغ را می­ پذیرد در واقع در اسلام با مهریه به زن حرمت داده شده و به مرد فرصتی اعطا گردیده تا صداقت خود را اثبات کند.»

 

انگار مهریه شده چماق تو سر مرد! میگن مرد باید یا مهریه بده یا حق طلاق! مهریه که کلا از نظر من از بیخ اشتباه برداشت شده تو جامعه. ولی راجع به حق طلاق. به نظر من حق طلاق رو میشه به دختری که عاقل هست داد. ولی من خودم به کرات دیدم که طرفم صبح عاشق ترین بوده نسبت به من ولی بعد از یه اتفاق کوچولو متنفر ترین شده از من. خب وقتی انقدر واکنش‌های یه دختر در برابر اتفاق‌ها شدیده و یا به واسطه‌ی بالاپایین شدن هورمون‌های بدنش ممکنه انقدر تغییر عقیده بده و یهو تصمیم بگیره که بره طلاق بگیره، من چجوری اعتماد کنم و بودن یا نبودن زندگی مشترک رو دستش بسپارم؟! خب هر بار که بحثی شد یا ناراحتی ای پیش اومد رفت کل چت‌ها و عکس‌های مشترکمون رو پاک کرد. ولی من هنوز اولین عکس مشترکی که با هم گرفتیم رو دارم. خب چجوری میشه به این آدم که انقدر تصمیم‌هاش ناپایدار و موقتیه حقی داد که زندگی ای که براش این‌همه زحمت کشیده شده رو بره و به راحتی تمومش کنه؟!

 

پ.ن: هیچ وقت عکس‌هاتون رو توی چت تلگرامتون با طرف نگه ندارین! چون بعد از اضافه شدن اون قابلیت که میشه چت‌های طرف مقابل رو هم از چتش پاک کرد، طرف میتونه بزنه همه‌شون رو برای تو هم پاک کنه. من از این فیچر تلگرام زخم خوردم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱
محسن

کمال گرایی

من تا چند سال پیش به شدت آدم کمال گرایی بودم. همیشه دوست داشتم چیزی که انتخاب می‌کنم بهترین باشه. کاری که انجام می‌دم بی عیب و نقص ترین باشه. خب کمال گرایی به نظر من بیشتر یه خصلت منفیه تا مثبت! آدم کمال گرا مثل آدم وسواس میمونه. همش در عذابه که همه کارایی که انجام میده بهترین باشه. البته خب آدم باید در همه امور همه تلاشش رو بذاره که بهترین کار رو انجام بده ولی خب پیدا کردنه اون نقطه ای که آدم باید توقف کنه و بگه خب دیگه از نظر من برای این قضیه به قدر کافی وقت گذاشتم مقداری سخته و نیاز به مهارت داره. یکی از پارامترهای کمک کننده توی پیدا کردن نقطه توقف زمان هستش. مثلا من به عنوان مدیر فنی توی شرکت اگه برای یک مسئله ای یه هفته داشته باشم، ترجیح میدم ۴ روزش رو به جست و جوی بهترین راه حل بپردازم و سه روز رو به پیاده سازی راه حل انتخابی. دیگه مدیریت کردن زمان و اجرای کامل یک وظیفه هم به مهارت های فردی خود آدم بر میگرده.

حالا توی یه سری از انتخابا توی زندگی واقعا این قضیه سخت میشه! مثلا فرض کن که تو بخوای شخصی رو برای ازدواج انتخاب کنی. خب! به من باشه که میگم اول باید دو سه سال باهاش دوست باشم تا حسابی بشناسمش! خب! بعد از دو سال به این نتیجه میرسی که نمیتونی با همچین فردی زندگی کنی! خب! الان شده ۲۹ سالت. نفری بعدی! میشه ۳۱ سالت! خوب نیست بازم! نفر بعدی؟! ۳۳ سالت؟! برای دخترا که این شرایط به شدت سخت تره چون هم سنشون بره بالاتر برای بحث زایمان و اینا سخت تر میشه هم اینکه ممکنه تو هرکدوم از این روابط آسیب ببینن. پسر ها هم همینه ها. ولی به نظر من آسیب برای عموم دخترا توی جامعه ای که ما داریم بیشتره. خب! حالا تکلیف چیه؟ یا باید سطح توقعاتت رو بیاری پایین یا اینکه انقدر صبر کنی تا اون شخصی که همه چی تمومه از راه برسه! من خودم روش اول رو انتخاب می‌کنم. ترجیح میدم با بد و خوب طرفم بسازم و زندگی رو پیش ببرم. حرف زدنش آسونه ولی عمل بهش خیلی سخته! چون ممکنه یه جاهایی بعدا تو زندگی سرخورده بشی و خودتو سرزنش کنی که چرا این انتخاب رو کردی و بقیه هم سرزنشت کنن. نباید زود خسته بشی. به قول حسن آقامیری میگفت تو جواب بدی رو با خوبی بده طرفت خودش چنان شرمنده میشه و تغییر میکنه که زندگیت بهشت میشه...

 

پ.ن: یه وقتایی حس می‌کنم انقدر زمانی که تو این دنیا داریم کمه که هیچی ارزش ناراحت شدن نداره!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن

تنهایی

دیدی یه موقع‌هایی حس می‌کنی خیلی تنهایی؟! هرچی لیست چت‌های تلگرامتو پایین بالا می‌کنی که یه نفر رو پیدا کنی بتونی باهاش حرف بزنی، درد دل کنی هیچکسی رو پیدا نمی‌کنی. انگار هرچی سنت میره بالاتر، هم دوست‌هایی که بتونی باهاشون راحت حرف بزنی کم‌تر میشن هم اینکه خود اون‌ها هم ذهنشون درگیر هزارجاس و بخصوص اگه ازدواج کرده باشن که دیگه سخت‌تر هم میشه باهاشون ارتباط برقرار کرد.

به نظرم دوتا کار میشه کرد تو این شرایط. یکی اینکه بلد باشی چجوری تنهاییت رو مدیریت کنی. دوم اینکه ازدواج کنی. در رابطه با راه حل دوم بگم که البته لزوما ممکنه تنهایی آدم رو برطرف نکنه. درسته یکی هست که همیشه باهاته و اکثر اوقاتت رو با اون سپری می‌کنی ولی یه وقتایی هست که میبینی اصن طرفت نمی‌تونه شریک تنهایی‌هات باشه، اصن درست درکت نمی‌کنه، کنار هم نشستین ولی هیچ حرفی نمیتونی بزنی باهاش چون میدونی فایده ای هم نداره. برای همین به نظر من یکی از مهم‌ترین معیار ها تو ازدواج اینه که با طرفت حرف مشترک داشته باشی. دغدغه های مشترک داشته باشین. مثلا من خودم به غیر از عشق اولم که همیشه برای حرف زدن و چت کردن باهاش کلی ذوق داشتم و تا صبح هر روز باهاش چت می‌کردم (دیگه صبح هم مجبور بودیم خدافظی میکردیم چون باید می‌خوابیدیم به کلاسا برسیم) در بقیه رابطه‌هام هیچ وقت به اون صورت حرف مشترک نداشتم. حرف‌ها خیلی ساده و معمولی بودن. سلام، خوبی، چه خبر، چی‌کارا کردی، فلان چیز چی شد، باشه، خوب باشی، شبت بخیر. همین! بعد خب این شرایط همینجوری بره جلو همه چی تکراری و خسته کننده میشه برات. دیگه حوصله طرف رو نداری بعد یه مدت...

در رابطه با مدیریت تنهایی باید بگم که به نظرم این اشتباهه که هی دنبال کسی بگردی که بتونی باهاش حرف بزنی و از تنهایی در بیایی. آدم نباید از کسی طلب توجه و هم‌دردی بکنه. باید بتونی خودت با خودت درد دل کنی. خودت غم‌خوار خودت باشی. خودت بلد باشی حال خودتو خوب کنی. مثلا یکی ممکنه با نوشتن خودشو خوب کنه، یکی با فیلم دیدن، یکی با کتاب خوندن، یکی با گریه کردن! آره! گریه کردن به نظر من اصلا نشونه ضعف نیست. خیلی اوقات ممکنه با گریه کردن چنان حالت خوب بشه که بعدش بتونی با قدرت ادامه بدی. من خودم معمولا یا میخوابم یا دراز میکشم و توی فکر فرو میرم. فقط من مشکلم اینه که خیلی نمیتونم زمان رو مدیریت کنم! یه موقع میبینی چند ساعت همینجوری دراز کشیدم و دارم با خودم فکر می‌کنم و هیچ کار مفیدی نکردم. برای همین فعلا دارم روی خودم کار می‌کنم که بتونم درست از زمانم استفاده کنم. فعلا این مشکل رو فقط توی خونه دارم. زمان‌هایی که سر کار هستم خیلی بازدهیم بالاس و مشکلی ندارم. ولی مواقعی که خونه هستم چون الانم یه پروژه ای دستمه باید انجامش بدم یه مقدار دچار مشکل شدم که با حذف شبکه‌های اجتماعی و اینا سعی در حلش دارم.

یکی از معایب روش دوم که ازدواج هست اینه که بعضی وقتا اصن دلت برای تنهایی خودت تنگ میشه! یعنی شاید بعضی وقتا نیاز داشته باشی برای خودت تنها باشی ولی نمیتونی! بالاخره مسئولیت داری دیگه باید توی هر لحظه حواست به طرفت هم باشه.

خلاصه اینکه به نظرم آدم اگه بتونه درست تنهایی هاشو مدیریت کنه می‌تونه ازشون حسابی بهره ببره و در جهت اهدافش ازشون استفاده کنه.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن

بعد از سه سال نوشت!

امشب که تصمیم گرفتم بیام دوباره بنویسم کمتر از یه ماه مونده که ۲۷ سالم تموم بشه و ۲۸ سالگی رو شروع کنم و وقتی به عدد ۲۸ فکر می‌کنم کرک و پرم میریزه!! حس میکنم ما دهه هفتادیا خیلی زود بزرگ شدیم! چند روز پیش تو تاکسی نشسته بودم حوصله ام سر رفته بود (از شبکه‌های اجتماعی اومدم بیرون که جلوتر دلیلش رو می‌گم) برای همین رفتم تو گوگل سرچ کردم "talk with strangers" رفتم داخل یه سایتی شدم یه پسر هندی ۱۶ ساله اومد گفت دختری؟ گفتم نه پسرم گفت چی کار کنم من دنبال دوست دختر می‌گردم منم چند تا راهکار بهش دادم بعد پرسید تو چند سالته؟ گفتم من ۲۷ سالمه گفت "Wow you are a big man" و در ادامه گفت حتمن تا الان با دخترهای زیادی بودی! دیگه با همون عبارت اولی که گفت که تو یه مرد بزرگ هستی هنگ کردم ! بعد به خودم اومدم دیدم خب راست می‌گه منم زمانی که ۱۶ سالم بود فکر می‌کردم دیگه ۲۷ سالگی خیلی سن زیادیه...

 

امشب که دارم این مطلب رو می‌نویسم خیلی چیزا عوض شده! تو سه سال گذشته من تجارب مختلفی کسب کردم. ارشدم رو تموم کردم. با دختری آشنا شدم. با خودش و خونوادش رفت و آمد کردم. روزای خوب و بد زیادی داشتیم. قصد ازدواج داشتیم. در آخر هم سر مهریه به توافق نرسیدیم و جدا شدیم. (من اصلا به مهریه حتی ۱ سکه هم اعتقاد ندارم و بعدا شاید راجع بهش نوشتم). نکته جالب راجع به این دختر این بود که روز تولدش دقیقا با روز تولد عشق اولم یکی بود!

 

امشب من از همه شبکه‌های اجتماعی چند وقتیست که خارج شدم. بعد از گوش کردن به یکی از پادکست‌های بی‌پلاس در رابطه با «کار عمیق» که یکی از بچه‌های دانشگاه توصیه کرده بود گوش بدیم تصمیم گرفتم به توصیه‌هاش عمل کنم و برای ۳۰ روز از شبکه‌های اجتماعی خارج بشم. دقیقا این شبکه‌ها با نوتیفیکیشن‌ها و خواه ناخواه چک کردن‌ها در طول روز باعث می‌شد که وقت زیادی از من گرفته بشه و ذهنم به کار سطحی و غیر عمیق عادت کرده بود.

 

این روزها منتظرم ویزای آلمانم اوکی بشه که برم. رفتنی که برگشتی نخواهد داشت به این زودی ها...

 

امشب اول آبانه و طبیعتا هر کسی ماه تولد خودشو خیلی دوست داره.

 

پ.ن: من هنوز با ۲۸ سال سن جدول حل کردن با مادرم رو خیلی دوست دارم!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن

عاشقانه

بدجوری دوسش داشتم. بدجوری... قهر کرده بودیم و جواب تلفنامو نمی داد...
می دونستم با خونوادش قراره بره اون رستوران بزرگه تو گیشا. نفوذی داشتم تو خونوادشون. عصر رفتم پنجاه هزار تومن رشوه دادم به بچه های رستوران. سال 77. با اون پول می تونستم خیلی کارها بکنم. اما می دونستم دلم چی میخواد...

اومدن، نشستن، سفارش دادن. غذاشون که آماده شد، من با لباس پرسنل رستوران رفتم غذاها رو گذاشتم روی میزشون. منو که دید، کپ کرد. زیر نون پیتزاش با ماژیک نوشته بودم دوستت دارم، منو ببخش.
هی تیکه تیکه پیتزا خورد و هی به من نگاه کرد و خندید. فرداش آشتی کردیم، و روزهای خوبی داشتیم تا چند ماه بعد که کلا از ایران رفت...

هیچوقت اندازه اون روز حالم خوب نبود. روزی که تونستم کسی رو بخندونم که دوستش داشتم و ازم ناراحت بود.
عشق ، علاوه بر شوق و نیاز، شهامت و نگهداری و تلاش هم لازم داره!
هنوزم بهش که فکر میکنم، ته دلم به خودم میگم دمت گرم...


پ.ن1: همه آدمای دوست داشتنی میرن خارج؟!

پ.ن2: از وقتی داداشم رفته خارج رابطمون با هم بهتر شده!

پ.ن3: قدیما خیلی مسر بودم که نباید رفت و باید موند ولی جدیدا داره نظرم عوض میشه!

پ.ن4: از چند نفر پرسیدم تا به املای درست مسر رسیدم! ب قیافش میخورد از اصرار بیاد آخه ولی مصر خیلی ضایع بود که نمیشه :دی

پ.ن5: آقا استخر یونی خیلی خوبه! دو روز در هفته قرار شد بریم.

پ.ن6: من چن بار اومدم پست بذارم ولی مطلب نداشتم. نمیدونم چرا قدیما خیلی بیشتر میتونستم بنویسم ولی الان نمیتونم.

پ.ن7: من نمیدونم چه جوری ظرف مدت کوتاهی دختره به این نتیجه میرسه که با این پسره خوشبخت میشه و میگه من تصمیمم رو گرفتم! بابا داغی تو برو یه دوش آب یخ بگیر حالت بیاد سر جاش!!!

پ.ن8: به نظرم بدترین راه حل برای فراموش کردن کسی و خاطراتش اینه که بری با یکی دیگه! مگه آدما دل ندارن؟! چجوری میتونن اینجوری باشن؟!!!

پ.ن9: قدیما دخترا خیلی باحیا تر بودنا! دیدم که میگم!! من روم نمیشه این الفاظی که اینا به کار میبرن رو انقد راحت بگم!

پ.ن10: صبح ساعت 5 بیدار شدن و رفتن و دوییدن خیلی حال میده! خیلییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محسن

همکلاسی

روزی

من چهل ساله میشوم

و 

موهایم جوگندمی

حتما

بازهم شبها 

تنهایی قدم میزنم

و بازهم

هدایت میخوانم

آن روزها

کم حرف تر

و آرام تر میشوم

کمتر میخندم

بیشتر نگاه میکنم

و عمیق تر فکر

حتی شاید

سه شنبه ای بیاید

و فراموشم شود

در انقلاب سیگار کشیدن به چه معناست

حتما

توهم 

کمتر چشمانت میدرخشد

و به آراستگیِ قبل نیستی

و هرگز خاطرت نیست

نقاشی ام

میان کدام کتاب فراموشی ات خاک میخورد

و اصلا برایت مهم نیست

تنها مخاطب زندگیِ یک مرد بودن چه حسی دارد

لابد 

آن موقع دخترت عاشق شده

و سعی داری 

انتخاب منطقی را یادش دهی

و برای دوست داشتنش

دلیل عقلانی بخواهی

و یکروز

که سعی داری هوای یک عشق را از سر دخترت بپرانی

باهم

سری به کتاب های دانشگاهی ات میزنید

ناخودآگاه خشکت میزند

و یک لبخند عمیق 

از انبار کهنه دلت بیرون می آید

نفست حبس میشود

و من را بیاد می آوری

و مقایسه بین

یک همکلاسی دیوانه دوران جوانی ات

با شریک زندگی کنونی ات

گند بزند به تمام دلایل منطقی ات

و بلاخره در چهل سالگی

متوجه میشوی

عاشقی منطق ندارد

و دوست داشتن 

دلیل...


پ.ن0: یاد پروفسور اسنیپ افتادم که تو جواب سوال دامبلدور که پرسید:

After all this time?

جواب داد:

Always...

پ.ن1: از ویژگی های کنکور ارشد اینه که وقتی میدی نمیفهمی خوب دادی، بد دادی، سوالا غلط بودن، چی شد اصن!

پ.ن2: از این به بعد کتاب خوندن و ورزش به برنامه ام اضافه میشه.

پ.ن3: چقدر صدای خنده بچه هایی که تو کوچه بازی میکنن قشنگه...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محسن

محمد رسول الله (ص)

بالاخره قسمت شد که ما به همراه خانواده بریم و این فیلم رو ببینیم. من کارشناس سینما نیستم که بخوام نظر بدم که فیلم برداری اینجوری بود صدا برداری اونجوری بود. من فقط راجع به یک موضوع از آقای مجیدی سوالی دارم. این فیلم طبق گفته خود آقایون 116 میلیارد تومان هزینه داشته برای ساختش. من پول رو خوب میفهمم و معنی 116 میلیارد تومان رو!!! الان سوالی که برام پیش اومده اینه که اگه خود پیامبر حضور داشت و ازشون میپرسیدیم که آیا شما حاضرین برای شما این فیلم با یه همچین هزینه سنگینی ساخته شود جوابشان چه بود؟؟؟ مگه نه این است که شما در فیلمتان نشان میدهید که پیامبر از کودکی به فقیر ها و یتیم ها غذا میداده و آن ها را کمک میکرده؟ به نظرتون پیامبر هم جواب نمیدادند که این پول را بروید در همین راه خرج کنید؟ بعد حالا که ساختید بهتر نبود از تلویزیون پخش همگانی میشد تا پیامش به همه برسد؟! چون فروش 14 میلیارد تومانی این فیلم چندان جبران هزینه های سنگینی که شما کردید را نمیکرد! هرچند بعدا قطعا پخش خانگی میشود. یا حتی به صورت سریال مثل مختارنامه به نظرم خوب بود! بگذریم ... اجرتان با خدا!


پ.ن: چه خوب که خدا به شما دختر داده است. دختر برکت است.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محسن