دبستان که بودم یادم میاد عید غدیر که میشد میومدن سر صف به همه بچه هایی که سید بودن جایزه میدادن و من همیشه میگفتم کاشکی من هم سید بودم. کما اینکه خیلی از دوستام بهم میگفتن که تو بهت میخوره سید باشی ها! ولی خب نبودم!
در طول زندگانی بیست و اندی سال که من داشتم با آدم های متفاوتی آشنا شدم و دوست شدم. میتونم به جرأت بگم بین همشون سید ها یه چیز دیگه بودن (و هستن البته). سید ها خیلی دل های پاکی دارن، خیلی خوش قلبن، مهربونن،  چهره های خیلی معصومی دارن یه جورایی انگار اون معصومیت کودکی رو تا آخر دارن، آدم دلش میخواد نگاهشون کنه، باهاشون حرف بزنه، کما اینکه فک کنم یه حدیث داریم که میگه نگاه کردن به سید ها عبادت محسوب میشه! قشنگ آدم حس میکنه که از اینا از نسل حضرت فاطمه (س) هستن. خیلی هم تابلو هستن یعنی با چند کلمه حرف زدن با آدما به احتمال خیلی خوبی میشه فهمید سید هستن یا نه! داستان زندگیشون هم خیلی جالبه! اینکه این معنویتی که تو زندگیشون هست چه قدر زندگی رو زیبا میکنه و وجود خدا تو زندگیشون کاملا حس میشه! خوش بحالشون...

پ.ن: من زیبایی رو تو این چیزا میبینم نه ظاهر...