تو نیستی

اما من برایت چای می ریزم

دیروز هم

نبودی که برایت بلیط سینما گرفتم

دوست داری بخند

دوست داری گریه کن

و یا دوست داری

مثل آینه مبهوت باش

مبهوت من و دنیای کوچکم

دیگر چه فرق می کند

باشی یا نباشی

من با تو زندگی می کنم...


*نمیدونم چرا این روز ها به اونایی که دوستشون دارم نگاه میکنم فورا فکرم به این سمت میره که اگه یه روزی نباشن چی میشه...


*خدا کمکت کنه داداشم، ایشالا زود میگذره میره این روزا... بعدا میشینیم با هم از خاطراتش میگیم و میخندیم!


*تولد پدرم بود امشب! براش کیک خریدم آوردم خونه، خیلی خوشحال شد. ازم پرسید خودت یادت بود یا مادرت بهت گفت کیک بگیری؟ منم گفتم مامان گفت. ولی دروغ گفتم! اصلا کسی جز من یادش نبود! کلا کسی تولد ها رو تو خونه یادش نمیمونه به غیر از من! منم دلم نمیخواد یادم بمونه!! ولی میمونه دیگه، حتی تولد آدم هایی که یه بار هم دیدمشون یادم میمونه! حتی تولد اونایی که دیگه تو زندگیم نیستن هم یادم میمونه! نمیدونم چرا!


*بعضی وقتا هست که آدم دلش یه نفر رو میخواد که بتونه باهاش حرف بزنه. یه نفر که همه حال آدم رو درک میکنه... یه نفر که حرف زدنش آرومت میکنه...


*بیزارم از آدمایی که خود خفن پندارن! به قول معروف درخت هرچه پربار تر افتاده تر!


*همیشه هرکاری خواستیم انجام بدیم قبلش یه سوال از خودمون بپرسیم و اونم اینکه اگه چند سال بعد ازت بپرسن این کار رو میکردی میگی آره یا نه؟!