دو قدم مانده که پاییز به یغما برود

این همه رنگ ِ قشنگ از کف ِ دنیا برود

هرکه معشوقه برانگیخت گوارایش باد......

دل ِ تنها به چه شوقی پی ِ یلدا برود؟

گله ها را بگذار!

ناله ها را بس کن!

روزگار گوش ندارد که تو هی شِکوه کنی!

زندگی چشم ندارد که ببیند اخم دلتنگِ تو را...

فرصتی نیست که صرف گله و ناله شود!

تابجنبیم تمام است تمام!!

مهردیدی که به برهم زدن چشم گذشت....

یاهمین سال جدید!!

بازکم مانده به عید!!

این شتاب عمراست ...

من و تو باورمان نیست که نیست!!

آخر پاییز نزدیک است و ... همه دم میزنند از شمردن جوجه ها!

اما تو بشمار تعداد دل هایی که به دست آورده ای...!

بشمار تعداد لبخندهایی را که بر لب دوستانت نشانده ای...!

بشمار تعداد اشک هایی که از سر شوق و یا غم ریخته ای...!

فصل زردی بود... اما تو چقدر سبز بودی...؟

نگران جوجه ها هم نباش...آن ها را بعدا با هم خواهیم شمرد...!


پاییز خیلی فصل عجیبیه! انگار خدا عاشق شده! میخواد از بنده هاش دلبری کنه!! میگذره و میره...

پ.ن: حال خوبت رو میخرم...

پ.ن2: بوی آشنای یه عطر وقت پیاده روی تو خیابون... یه آهنگ خاص... چقدر قشنگ گفت که آدم از یه ساختمون چند طبقه بیفته اما از دیوار یه خاطره نیفته...